واصنع الفلک به اعیننا و وحینا
تلاطم امواج سهمگین قدرتمند تر از توان کنعان بود، او با زحمت بسیار توانست سرش را از آب بیرون آورد اما سیلی محکم امواج بر صورتش رمقش را گرفت، چشمش به پدر افتاد، ریش سپید و چشم نگرانش را دید، پدری که هنوز هم امیدوار بود او نجات یابد.
در یک آن همه وقایع زنجیروار از خاطرش گذشت، پدر را در حال ساخت کشتی خسته با دست های پینه بسته نگریسته بود. او و دوستانش با کلمات سخره آمیز و کنایه آمیز قلب پدر را آزرده بودند و بیاد می آورد که دوستانش هر چه بیشتر نوح نبی را مسخره می کردند او چکشش را محکمتر روی میخ ها میکوبید، انگار میخواست خشم خودش را از جهل مردم به وسیله ضربه های چکش خالی کند و زمانی که ساخت کشتی به پایان رسیده بود، پدرش به او گفته بود: پسرم سوار کشتی شو تا نجات یابی، به زودی امر خدا فرا میرسد و همه کافران در طوفان خشم الهی غرق میشوند. و او چنین پاسخ داده بود آخر در این خشکی چه نیازی به کشتی است، اگر هم طوفانی در راه باشد تو از مهارت کوه پیمایی من آگاهی، و خود را به بالای بالاترین کوه میرسانم. تا عذاب خدایت نتواند مرا غرق کنددر این هنگام قهقه زنان از پدر دور شده بود.
حضرت نوح (ع) 950 سال مردم قومش را به پرستش خدای یگانه دعوت نمود در طول این سالها او را بسیار اذیت کرده ، تهمت دیوانگی و سحر به او زده و به پرستش بت هایی چون یغوث و نسر و سواع مشغول شده بودند ولی نوح دست بردار از تبلیغ نبود.در این مدت 80 نفر به او ایمان آورده و دیگر امیدی به نجات سایر مردم نبود، سراسر زمین را کفر و فساد فراگرفته بود، که خدا به نوح فرمان داد از هر حیوان یک جفت را انتخاب کرده و به همراه خانواده اش به کشتی ببرد.
قهر خدا فرا رسید و سراسر آسمان را ابر فرا گرفت، غرش آسمان بهمراه رعد و برق همه از نشانه های حادثه ای عظیم بود، باد تندی شروع به وزیدن کرد و باران شروع به باریدن ، کم کم آب همه جا را فراگرفت ، نوح روی عرشه کشتی ایستاده بود و به رشته های باران که زمین و آسمان را به هم میدوخت خیره ، کنعان را دید که به طرف کوه فرار میکند، اما سرعت بارش باران بیشتر از قدمهای او بود. تلاشش بی فایده و تا چشم کار می کرد آب بود و آب. گویی دنیا به یک اقیانوس پهناور تبدیل شده بود، کافران در میان سیل خروشان دست و پا می زدند و از بت های سنگی کمک می خواستند اما همه آنها سرنگون شده بودند، کنعان نیز غرق شد.
کشتی نوح بر روی امواج سهمگین و خروشان که سربازان خدا بودند با سرعت خارق العاده ایی به حرکت در آمده بود. وقتی عاطفه پدری نوح به جوش آمد و به یاد وعده الهی درباره نجات اهلش افتاد، رو به درگاه خدا کرد و گفت: پروردگارا فرزندم از اهل من و خاندان من است ، تو وعده فرمودی که خاندان مرا از طوفان و هلاکت رهایی بخشی و تو از همه حکم کنندگان برتری، و در وفای به عهد از همه ثابت تری. اما بلافاصله پاسخ شنید، پاسخی تکان دهنده و روشنگر از یک واقعیت بزرگ، واقعیتی که پیوند مکتبی را مافوق پیوند نسبی و خویشاوندی قرار می دهد. خداوند حکیم فرمود: ای نوح او از اهل تو نیست بلکه او را عملی است غیر صالح، فرد ناشایسته ای است، حال که چنین است چیزی را که به آن عمل نداری از من تقاضا نکن، من به تو موعظه میکنم تا از جاهلان نباشی، نوح (ع) دریافت که این تقاضا از پیشگاه پروردگارش درست نبوده و هرگز نباید نجات چنین فرزندی را مشمول وعده الهی بر نجات خاندانش بداند.لذا رو به درگاه پروردگاه گفت: پروردگارا من به تو پناه می اورم از این که چیزی از تو بخواهم که به آن آگاهی ندارم و اگر مرا نبخشی و مشمول رحمتت قرار ندهی از زیان کاران خواهم بود.
کشتی نوح به فرمان الهی بر روی کوه جودی آرام گرفت و این گونه خدای مقتدر و حکیم آنچه میپسندید در عالم جاری ساخته و زمین را از بت پرستان و جاهلان پاک نمود.
منابع
1. ر.ک قران ، سوره هود ، آیات 45-46-47
2. آیت الله ناصر مکارم شیرازی ،تفسیرنمونه، چاپ 32، انتشارات درالکتاب الاسلامیه، قم 1387 ، جلد نهم ، صفحه 143 و 144
3. Tebyan.net